سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوترین خوى زنان زشت‏ترین خوى مردان است : به خود نازیدن و ترس ، و بخل ورزیدن . پس چون زن به خویش نازد ، رخصت ندهد که کسى بدو دست یازد ، و چون بخل آرد ، مال خود و مال شویش را نگاه دارد ، و چون ترسان بود ، از هر چه بدو روى آرد هراسان بود . [نهج البلاغه]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» پرواز مبهوت...


                                                                                                  

از اشتها افتاده ام ، فقط هوای بوییدن دارم، فقط در دشت های سبز و مرطوب هوای روییدن دارم.....نه حرفی از خواب ، نه حرفی از خوراک....از اشتها افتاده ام دنیا....

هوا کمی ابری و گاه گاهی هم باران ، و من بی وقفه نفس های عمیق می کشم و تمام حجم شش هایم را لبریز می کنم از هوای پاک....هوایی که در آن خبری از غرور و تکبر نیست، هوایی که سرشار از تواضع است و احساس....

بوی باران می آید من پر شده ام از گل های بابونه ای که درست روی پلک هایم روییده اند...گل های شقایقی که روی سینه ام جا خوش کرده اند...هوا بوی باران می دهد و من در تب و تابم و در حرکت....باد مهربان می وزد و من در هیجانم و در حال دویدن...مقصدم انگار یک نقطه دور است و من در حال اوج گرفتن....انگار بـــــــــــــــــــالم......بالی که بر خود می بالد از این همه ارتفاعی که از زمین گرفته است...

هوا بارانیست و من در حال شکفتن و باز با تو در هیاهوی این قطره ها دست به دامان ضریحت...ضریح چشم هایی که دنیا به تک تک مشبکه هایش دخیل بسته است...هوا بارانیست و من دنبال یک احساس واقعی می گردم...یک احساس نزدیک...یک احساس سکوت...یک احساس زندگی...یک احساس دور از شکست....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 94/2/23 :: ساعت 1:50 عصر )
»» حس رسیدن...


                                                                              

 

بامی بلند می خواهم فراتر از گلدسته ها...صدایی شیوا می خواهم رسا تر از صدای باران..پر و بالی بلند تر از بال های فرشته ها ، و نگاهی مهر بان تر از نگاه خورشید و ماه...

باید از این تنگی قفس رها شوم و خودی نشان بدهم...باید خواب از سر پلک های زندگی بردارم...باید با غرور و با ادعا سری بلند کنم ...باید دنیا را زیر پای خودم ببینم از شوق این اشتیاقی که دارم...

باید به گل ها و چشمه ها نفسی تازه دهم...رنگ روز ها و ماه ها و فصل ها را با هم معاوضه کنم...من باید از بهشت استعاره بگیرم برای چشم هایی که دوباره انگار...چشم هایی که احساس می کنم فقط احساس می کنم دوباره نگاهی از سر رحمت به من داشته....

این همه به خود بالیدن و این همه بلند پروازی از سر شوقی است که فقط احساس نگاهت به من داده....فقط انگار میکنم که تو لبخند زده ای و من روی دریا راه رفته ام و موج موج بالاتر و دریا دریا به تو نزدیک تر شده ام....

فقط این احساس هستی بخش را از من مگیر....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 94/1/26 :: ساعت 3:57 عصر )
»» یا رحمة للعالمین..


                                                                                            رحمة للعالمین

 

راستش را بخواهی شک داشتم یک انسان چقدر می تواند از انسانیتش دور شود...چقدر می تواند منفور شود ! شنیده بودم همه مهربانی را دوست دارند ، لبخند و دوستی های بی منت را دوست دارند....شنیده بودم انسان،  عاشق خوبی هاست...اما انسان اگر انسان نباشد این همه خوبی را نمی بیند...

میخواهم برای تو که پلید ترین حیوان روی زمینی بگویم ، از پیامبر رحمت چه می دانی؟...اصلا مهم نیست که تو بدانی یا ندانی اما کمی با خودت فکر میکردی چرا بیشتر از نام زیبای محمد(ص) روی زبان ها نام رحمة للعالمین جاریست...اصلا کمی با خودت فکر میکردی معنای این واژه ای که قلب های میلیون ها مسلمان را آرام می کند...یا اصلا کمی روشن تر بگویم واژه ای که قلب عرشیان و فرشیان را آرام میکند یعنی چه؟... اصلا کمی فکر می کردی وقتی نماد کفر ، مراد بی چون و چرای احمقتان آمریکا از زندگی این پیامبر رحمت فیلم می سازد و هر چه خوبی هست را به ناچار به تصویر می کشد.....آخر تو چرا کاسه داغ تر از آشی شده ای که تا زَقّوم‌جهنم تو را بکشد....

کمی فکر می کردی وقتی بزرگ ترین تجمع دنیا دور تا دور حرم فرزند این پیامبر مهربان رقم می خورد حتما لایق ستودن است...اصلا تو که نمی فهمی چه می گویم اما آنقدر دل خونم که اگر لب به این حرف ها نگشایم حتما....بگذریم تو که نمیفهمی...

اما باید بگویم...باید این حرف ها را گفت تا پست فطرتی های تان مداوم نشود..شاید کمی حرارت حرف های سوخته ام بعد از اهانت دوستان دانمارکی تان کم بود که حالا به ریش مان خندیدی و دوباره داغ دلمان را تازه کردی....

میخواستم بگویم تو اگر از زبان پیامبر مان نفرین شوی دودمانت به باد می رود که حرفم را خوردم....آخر تو که نمیدانی پیامبر رحمت یعنی چه...حتی می ترسم...می ترسم پیامبری که رحمتش به سنگ ها و صخره ها هم می رسد نکند دست رحمتی بر سر همچون تویی هم بکشد...یا اصلا برای هدایتت دعایی بکند....می ترسم از رحمت واسعه ای که دارد....

یا رحمة للعالمین به خودت واگذارشان کرده ایم..... 

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( یکشنبه 93/10/28 :: ساعت 12:11 عصر )
»» طعم عاشقی...


                                                                    

طعم عاشقی طعمی است شبیه شیرینی یک وصال...شبیه تلخی دلهره های فراق...طعم عاشقی گاهی شبیه خورشید سوزان است...گاهی شبیه ماه فروزان است....طعم عاشقی شبیه طعم شیرین یک ماهی قرمز است روی یک سفره هفت سین...شبیه یک ماهی شور بختیست که دریا او را بعلیده.....

طعم عاشقی شبیه طعم خود دریاست خروشان و تشنه !طعم عاشقی هم رنگ صدف هاست...هم رنگ آسمان هاست...طعم عاشقی طعم نفس های تند و بی وقفه یک پرستوی یخ زده ای را دارد که سال ها دویده و عمری پریده و حالا لانه ای گرم دارد تنش را نوازش میدهد...

طعم عاشقی طعم تو را دارد...طعم چشم ها و حرف هایت را...طعم لبخند هایت را...حتی طعم اشک هایت را...طعم عاشقتی طعم تسبیح و سجاده دارد...طعم مهر تربت دارد...طعم عاشقی طعم وضو های بی بهانه دارد...طعم بی خوابی های شبانه دارد...

طعم عاشقی طعم خدا دارد....طعم بوی خوش فرشته دارد...طعم گیسوی رها شده ات در خیمه ای سبز....در بیابان های گرم....طعم عاشقی طعم انتظار دارد....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 93/10/23 :: ساعت 8:45 عصر )
»» سوز دل...


                                                                     

 

وقتی که دنیا احساست را نمی فهمد ! یا اینکه باد دلهره هایت را نمی بیند و ظالمانه می وزد و تمام داشته هایت را با خود می برد....وقتی که طوفان طومار آرامشت را در هم می شکند و کوه ها همیشه مانع رسیدنت می شوند ، حق داری اینطور نفس نفس بزنی...

وقتی که خورشید هم تو را بی سایبان می بیند و داغ تر و سوزان تر از همیشه می تابد ، یا اینکه ابرها همیشه شب ها خودشان را به آسمان عرضه می کنند و ماه را تیره می کنند تا هر شب تو با حسرت تر از قبل آسمان بی ماه و ستاره را نگاه کنی ، حق داری اینطور نفس نفس بزنی...

وقتی که مثل یک گنجشک سرگردان ، تشنه و در اضطراب می دوی و درست سنگ کودکان بازیگوش وسط قلبت می نشیند و قاه قاه می خندند....یا تیری که از کمان حوادث ها رها می شود و چشمت را کور می کند ...اصلا دنیا نسخه زندگی ات را با تلخ ترین داروها می پیچد.......حق داری نفس نفس بزنی........

این لحظه های آخر کمی صبورتر باش دلکم......صاحبت روزی می رسد...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 93/10/11 :: ساعت 1:14 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 45
>> بازدید دیروز: 35
>> مجموع بازدیدها: 461525
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب