سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گرامی ترین عزّت، دانش است، زیرا با آنشناخت معاد و معاش به دست آید و خوارترین خواری، نادانی [امام علی علیه السلام]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حرف هایم می بارند...


                                                                         

 

دلم می لرزد ، هوای پاییز کرده انگار...و باز برگ ریزان و باد های سرگردان...نفسم معطر می شود باز ، و هوای بهار میکند انگار...باز مثل ابرهای خوشگذران قصد دشت و کوه و باغ های انگور می کند انگار...

در تب سردی کز میکند نگاهم و فصل در فصل هوای تابستان میکند و حرارتی داغ تر از آتش ، زمستان را به آتش میکشد وقتی هدف تک بیت ها و مقصد شاعرانه هایم می شود تــــــــــــــــو....

حرف هایم هوایی ات میشوند بدجور و با عجله قصد فرو ریختن دارند...قصد آویختن به زلفی خوش رنگ دارند...حرف هایم غلت میزنند روی گونه های دفتر عاشقم....و باز سُر میخورند روی پلک های منتظرم.....حرف هایم هوای تو دارند که می آیند...هوای تو دارند که می بارند...

تو باز از چشمه ها برگشته ای یا از سرسبزی بهشت های مقدس آمده ای....تو باز بر بال کبوتر های محجوب نشسته ای یا روی دست رنگین کمان به پرواز درآمده ای که اینطور من در شعف و در هیجان دارم واژه واژه می سرایم...تو از کجا مرا نگاه می کنی که دارم به خود که هیچ....به تمام دنیا می بالم.......من دارم از غرور این تبسمت سر از آسمان هفتم در می آورم...

بس کن داری مرا می کشی دلربا....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 93/10/6 :: ساعت 10:38 عصر )
»» ارحم الراحمین من...


                                                               

 

خم به ابرو نیاور ، همین محرابی که آذین بسته ای خودش برای شکستن یک عمر کمر من بس است...همین نمازی که دست و پا شکسته می خوانم خودش یک عمر رکوع و سجده تقدیمت می کند....تو دیگر خم به ابرو نیاور توان بیشتر خمیدنم نیست...

باز من حرفی می زنم و تو به خود می گیری ...چند وقتی سکوت عجب حال و هوایی داشت انگار یک آتشی داشت از درون گـُــــــــر می گرفت و یک دریا خاکستر روی این آتش خروار شده بود....عجب حال و هوایی داشت...

تــــــــــو به خودت نگیر .....

بند بند این حرف هایم را باید ساعت ها ساعت  بنشینی و بشکافی که من دارم از چه می گویم ، تو باز به خودت می گیری آخرش این به خود گرفتن هایت نفسم را می گیرد....

بی خیال این روز ها باید از دلم انتظار گُل کاشتن نداشته باشم بس که مرداب پروریده است...بس که گِل آلود تپیده است....مرا ببخش شاید روزی دوباره مروارید شدم...نمی دانم شاید یک روز برگشتی و دوباره به من لبخند زدی....نمیدانم... اصلا هیچ...بگذریم ، تو به خودت نگیر... ارحم الراحمینِ من.......

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( یکشنبه 93/9/30 :: ساعت 11:10 عصر )
»» قلب های آماده می دوند...


                                                                                                                    

قلب ها باید از یک ارتفاعی گنگ پرهیز کنند ، باید از خروش چشمه هایی روشن و جاویدان پرهیز کنند...

قلب ها باید از روشنای خورشیدی سوزان و از تاریکی پرده ای از شام ترین شب های آرامش پرهیز کنند....تو شاید نفهمی من چه می گویم اما قلب ها باید از شکوه گرمی بعضی واژه ها که روحشان را از زبانی مقدس می گیرند....یا اصلا از بعضی نفس ها که از سینه هایی سوخته و سرشار از معنویت می ریزند پرهیز کنند......

قلب ها باید از ماه ، وقتی که مجذوب هیجان هلال بودن ، یا در غرور قرصی تمام بودن غرق می شوند پرهیز کنند....

قلب ها باید تاوان این تیرگی ها را بدهند....قلب ها باید از این همه خوبی پرهیز کنند.....

ساده بگویم قلب ها باید از چشم های تو پرهیز کنند....وگرنه زیر بار این اشتیاق جان می دهند....

قلب ها باید آماده باشند تا مثل این روز ها بسوی حرم چشم هایت بدوند.....کاش قلب من مثل قلب کبوتر های گنبدت توان پریدن داشت.....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 93/9/15 :: ساعت 10:47 عصر )
»» شهادت نصیبت پسرم...

                                                                      

 

از خدا شروع شد...و تو با یک نفس گرم درون جان خدا پا گرفتی....از روی دست های فرشته ها آرام روی دوش ماه و روی چشم های ستاره ها پا گذاشتی و صورتت را روی ابر های شفاف و نرم چسباندی و مثل باران از گونه های ابر ها سُر خوردی و از سینه رنگین کمان جدا شدی و افتادی درست در دامان ما.....

لبخند زدی و شروع شد بهانه های زندگی و ما دوباره از سر گرفتیم به هم رسیدن ها را و دوباره شروع کردیم شیرینی لحظه های با هم بودن را...

تو آمدی و دوباره شروع شد کنار رودخانه دعا نشستن هایمان...و باز هم شروع تر شد نشستن کنار دریای تلاوت های واژه های نازل شده مان.... باید با خدا عهدی دیگر می بستیم از شوقِ بالی که به بالینمان رسانده...از شوق عصایی که به دستمان نشانده...باید با خدا عهدی دوباره می بستیم ...

باید با دست خدا و خون خدا و هر چه رنگ و بوی خدا را داشت عهدی تازه تر می بستیم و هر چه باید و نباید را در نام تو خلاصه می کردیم...باید تو را برای خودش هزینه می کردیم....و تو را باید به دست های دستگیر ترین مخلوق ازلی می سپردیم و ....

و هیچ سجده ی شکری بالاترش ندیدیم و عزممان را جزم کردیم و وضو گرفتیم و تسبیح به دست آمدیم و به شکرانه همین عشق تو را حسین نامیدیم......تا حسین (ع) دستگیرت باشد و شهادت در رکاب امام مان نصیبت....

تقدیم به پسرم که 28 مهرماه 93 فقط چند روز مانده به محرم متولد شد .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( چهارشنبه 93/8/28 :: ساعت 1:3 عصر )
»» آفتاب خیس...


                                                                                                

مثل یک بیشه سر سبز ، آرام بودی و مهربان.....سر به زیر بودی و با وقار....

اما حالا من درون این بیشه اسیر تبی تند شده ام ، اسیر هوای شرجی چشمهایت.... راه گم کرده و گیج و منگ دنبال صدای آب می دوم و همه جا سرابی از لبخند تو می بینم ! لبخندی که دستمال سردیست بر پیشانی روح دم کرده ام......

خنده های معنا دار این درخت های مرموز یعنی من خودم را رسوا کرده ام ! حتی همین شاخ و برگ های نمناک هم فهمیده اند آخرش برای زنده ماندن باید دست به دامان همین تنور شعله ور شوم...دست به دامان همین آفتاب خیس....

شک ندارم هیچ کجای دنیا طعم تمشک های وحشی گونه های این درون پر آشوب را ندارد....

این بیشه ای که نفس هایم را به خس خس انداخته و راه را بر من گم کرده عجیب بوی زندگی می دهد....نمیدانی چقدر این تنگی نفس ها را دوست دارم ! وقتی که حس می کنم درون این زمین نمور و مرطوب ریشه های محبت تو روییده و من باید به همین ریشه ها چنگ بزنم و پرواز کنم...

حالا این بیشه چقدر مهربان تر دارد مرا غرق می کند...نمیدانی چقدر این غرق شدن را دوست دارم...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 93/8/19 :: ساعت 6:39 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 22
>> بازدید دیروز: 35
>> مجموع بازدیدها: 461502
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب