سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاستی دانش، در دروغ و کاستی جدیت، در بازی است . [امام علی علیه السلام]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» رسوا نویسی...


                                                                            

هرچند مثل کبوتری مست از روی دوش تو جایی نمی روم...اما گاهی در هیاهوی دنیای چشم هایت گم می شوم...گاهی در تپش قلب پلک های تو گم می شوم...

هرچند مدام چشم به تو می دوزم و حرف هایی زیر گوشت می زنم که شوق درونم را به تو می گوید...اما گاهی با لبخند های ناگهانی ات حواسم پرت می شود و انگشت به دندان خیره می مانم....

حالا ...می خواهم این را بگویم که آخرش دست و پایم گم شد با چرخش خورشید رویت...و من مثل آفتابگردانی سر بلند کرده ام و غافل از آن همه چشم حسود چشم در چشم های آفتابِ دلم دوخته ام و مبهوت ذکر ماه و ذکر مهتاب گرفته ام...

نمی دانی من چقدر زبانم به شیرینی می زند وقتی از تو می گویم...من به قول سهراب دچار شده ام....یا همان درگیر خودمان...کسی چه می داند من دارم در کدام بهشت این حرف ها را می نویسم و اصلا کسی چه می داند من دارم از کدام بهشت می گویم و ابهام ترین معشوق عمرم را به تصویر می کشم....شاید گاهی لو برود دلم ....اما شک ندارم تو راز سر به مهر می مانی...تا روز وصال....

دوباره دارم دیوانه گویی می کنم....دوباره دارم رسوا نویسی میکنم....دوباره دارم انگشت اتهام به قلب داغم اشاره می دهم...اما خیالی نیست...وقتی من و تو و این بهشتِ لبخند های تو هست...غمی نیست....وقتی من و این احساس ناب و این سایه ای که از قامت شیرین تو بر سر من است ....غصه ای نیست.....

وقتی حرف و واژه  و زبان و این انگشت هایی که می نویسند در بند تواند.....چه خیالی از رسوایی ....بی خیال...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 92/6/26 :: ساعت 1:36 صبح )
»» تنفسی از جنس تو

                                                                             

قصه از تو گفتن قصه ای است تمام ناشدنی...اصلا دلم می خواهد بنشینم و با هر نفسم یک دنیا برایت بنویسم...وقتی فقط با همین نوشته ها خوشم....

نمیدانی چقدر دلم هوایی ات می شود و هی مدام بهانه گیر....نمی دانی چقدر حرارتش بالا می زند...گاهی غش می کند...گاهی به کما می رود...دوباره به هوش می آید و فقط نام تو را به لب می برد...اصلا فقط تو ر امی شناسد...فقط تو را صدا می زند...

دیشب من و دلم بدجور دلشکسته بودیم...آمدیم و با تو کمی خلوت کردیم...می دانم حرف های دلم سوخته تر از حرف های من بود...اما دلم به حال زبان بیچاره ام می سوزد...وقتی توان گفتن حرف های داغ دلم را ندارد...اصلا حتی تصورش هم سخت است...

از تو چه پنهان دیشب یک دل سیر حرف بارمان کردند و یک دل سیر نصیحتمان....من دلم برای دلم می سوخت و دلم دلش برای من می سوخت....حالا هنوز هم من گیج و منگم....اصلا دارم چه می گویم...من و دلم چه فرقی می کند....من همان دلم هستم....دلم همان.....بگذریم...دارم بدجور هذیان می گویم......

راستی تو وقتی حرف هایم را خواندی ببین حرفی نزدم که باز هم دست کسی بهانه ای بدهد.....! می فهمی که؟....من خودم انگار کمی در گردباد واژه هایم گیجم....تو وقتی می خوانی ببین می فهمی چه گفته ام......جان من کمی لبخند بزن....اینجا کمی هوای داغ نگاه ها شرجی و سنگین است....کمی لبخند بزن من محتاج تنفسم......یک تنفس تازه....یک تنفس نو....یک تنفس از جنس تـــــــــــــــــو......یک تنفس با شش های تو....

بروم....بروم تا برای خودم حرف در نیاورده ام........بروم کمی دوباره با تو حرف بزنم.........

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( سه شنبه 92/6/19 :: ساعت 12:49 صبح )
»» دلم خیس خورده...


                                                                                        

دلم حسابی خیس خورده بس که حرف های نمناکش را در خودش حبس کرده......

نه روزگار را میشود بی تو سر کرد...نه شب را می شود بی تو سحر کرد....نه روز بی تو روشنایی دارد و نه شب بی زلف سیاه تو آرامش....نه ماه حس و حال خود نمایی دارد و نه خورشید حس دُر افشانی.... نه ابری سر به سر باران می گذارد و نه ستاره ای دل و دماغ اشاره های رندانه.....

اگر تو نباشی نه گلی جان روییدن می گیرد... نه خاری توان نگهبانی....نه چمن با رود تبانی می کند و نه صدفی دریا را چراغانی.....تو اگر نباشی من این چشم ها را می خواهم چکار....یا اصلا این زبان و این حرف ها را می خواهم چکار....

تو اگر نگاهت نباشد من لحظه ای توان ایستادنم نیست....تو اگر صدای مهربانت نباشد من خبری از همین نفس های نیمه جانم نیست.... من به تو روزی هزار بار قسم می خورم....تو اگر نباشی خبری از من نیست...

من برای حرف زدن بدجور دل دل می کنم...برای از تو گفتن مدام حرف هایم را مز مزه می کنم...آخرش در لایه های ضخیم حجاب و در لابه لای اشک ها و لبخند ها حرفی میزنم که هوش از سر الفبا می پرد و ناگهان هر چه کتاب و نوشته است گُر می گیرند و یک زبان می شوند و همان یک واژه را با صدای لرزان تکرار می کنند....

اصلا این حرف ها را هر چه پیچ و تاب می دهم و هر چه در حجاب می گویم دلم راضی نمیشود.......راستش را بخواهی من بی خود دارم دست و پا می زنم ..هر چه پا روی دلم می گذارم آخرش دست بردار تو نیست.... می فهمی؟... دست بردار تو نیست....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( شنبه 92/6/9 :: ساعت 12:46 صبح )
»» دارم دیوانه می شوم !


                                                                   

نمی دانی چقدر دل دل می کنم که وقتی تو را می بینم چیزی نگویم که ابرو در هم کنی....یا حرفی نزنم که بغضی بر گلویت نشیند....نمی دانی چقدر دل دل می کنم حواسم باشد به تو ..به تو که از ماه هم ماه تری چطور نگاه کنم تا شبیه چشمک ستاره ها باشم....نمی دانی... نمی دانی چقدر از من انرژی می گیرد وقتی قرار است با تبسم های آسمانی تو روبرو شوم....

آخر همین تبسم هایت تمام داشته های من است....و یا بهتر بگویم اصلا نفس هایم بند به همین لبخند های تو است....نکند اخم کنی بند دلم پاره می شود.....نکند اخم کنی رشته تسبیحم پاره می شود...نکند اخم کنی ذکر شیرین و بی وقفه ام پاره می شود.....نکند اخم کنی...حواسم پرت می شود ...زمین می خورم...دست و پایم می شکند...

قصه من قصه همان شبانیست که تنها داشته هایش همان حرف هایی بود که از سر اخلاص میزد.....تنها شور و شوقش همان آرامشی بود که در واژه های ساده و بی ریایش موج می زد......و من با تمام این نداشته هایم با تمام این بدی هایم دوباره می آیم و حرفی میزنم که گاهی خودم هم دوباره عاشقت می شوم... گاهی خودم هم به تو حسادت می کنم....گاهی خودم هم از اشتیاق حرف هایم می دوم و چرخ می زنم...

عمریست دارم در تک تک حرف هایم می گویم تـــــــــو....و خدا کند این تــــــــو گفتن هایم آرامش از دل تو نگیرد....

راستی دلم تنگ است ....تنگ جنس نگاهت....تنگ آرامش چشم هایت....هر کجا باشی ، چه اینجا...چه روی چشم خاطره ها مدام روبروی من با همان احساس دلنشین مجسم می شوی.....خلاصه بگویم.................آه....دارم دیوانه می شوم....!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 92/5/28 :: ساعت 10:5 عصر )
»» هفت آسمان ، تو...


                                                                        

در هفت آسمان تو را یک به یک نوشته دیدم....تو را در تمام هفت آسمان عاشقانه حک شده دیدم....و گمان می کنم زمین داشت از حسادت می سوخت....و من روی زمین آتش گرفته بودم....قدم می زدم و تو را آسمان به آسمان می ستودم.....

من دوباره در بهشتِ دست های تو غرق شدم و رود ها و درخت ها و نهر ها را پشت سر گذاشتم و کنار ماهی ها زانو زدم و از تو و بهشتی که در قلب خودم هست روی آب نوشتم....دل عاشق ماهی ها را سوخته تر کردم و مثل صدف ها در خود فرو بردند عاشقانه های مرا...و از چشم هایشان دُر می ریختند روی سینه خیس دریا....

تمام راه منتهی به تو را در اوج سپری کردم...و روی بند بند انگشت هایت زندگی زندگی ماه تابیدم و دریا دریا باران تراوش می کرد از نگاهم... روی همین دست های تو سبزه های بهشتی رویید و من غلت می زدم و بوی گل و بوی باران و بوی سبزه نوش جان می کردم......

وای که چقدر حس عجیبی داشتم....من به آسمان نگاه می کردم و زمین به چشم های من...و من و آسمان و زمین به هم دوخته شده بودیم با یک ریسمان از تار گیسوی تو....و همین تار شده بود حبل المتینی به دست های بی جان من ....همین حبل المتین مرا در بهشت می چرخاند و من خودم بی خبر از دورو برم مثل یک آبشار از شادی طراوت داشتم و مثل یک ستاره در چشم های تو ماه بازی می کردم....

من بروم کمی جا ماندم از حلاوت این بهشت....بروم نکند گم شوم ....این نوشتن ها آخرش کار دستم می دهد....می دانم...آخرش کار دستم می دهد....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 92/4/31 :: ساعت 12:48 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 56
>> بازدید دیروز: 77
>> مجموع بازدیدها: 461684
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب