سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با درد خود بساز چندانکه با تو بسازد . [نهج البلاغه]
نگاهم برای تو
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قاب رفتن تو...


                                                                               

باید غروب را قاب بگیرم...

حالا که...

فقط غروبی از رفتنت برایم به یادگار مانده...!

.

.

.

.

.

همین !



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 92/11/7 :: ساعت 7:22 عصر )
»» هوای طلایی...


                                                                                                    

 

از زیر خروار ها خاک سیاه گناه ، از درون زمین سخت و سرد زندگی ، ناگهان مثل یک جوانه گندم بر دهان سبز کبوتر ها متولد شدم...

یک جا برای دلم پهن کرده بودی درست وسط جمعیتی که خاطر خواهی شان بند دل هر چه حسود است را پاره می کرد...جایی برای دلم پهن کرده بودی تا بیایم و سفره دلم را پهن کنم درست وسط صحن و سرایت...درست روی بال کبوتر های با حیایت !

من بی هوا خودم را غرق ضریحت دیدم ، بی هوا روحم را بسته به دخیلت دیدم ، من بی هوا خودم را در هوای طلایی تو دیدم یا رئوف....حس می کنم بهشت را دارم طواف می کنم وقتی که از غدیر تو به کوثر می رسم...وقتی که از باب الرضا به جوادت می رسم !

حس می کنم پیش تو از زهرا گفتن معجزه می کند ، پیش تو از فاطمه گفتن شفای عاجل می دهد...حس می کنم اما....اما شک ندارم نه من تنها ، حتی این کبوتر ها هم از بردن نام مادر شرم می کنند...از گفتن بی هوای مادر دلشوره می گیرند...حس می کنم اصلا معجزه دلهره می آورد ! اما چاره ای نیست انگار...راهی نیست انگار...من دلم فقط با یک معجزه دل می شود !

پس باید خودم را جمع و جور کنم شاید گره از کارم وا شود...نمی دانم...اما....یا رضا (ع)......یا امام رئوف.....جان مادرت... 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 92/11/3 :: ساعت 7:31 عصر )
»» شاعر چشم هایم...


                                                                                                           

 

از وقتی که تو شاعر چشمهایم شده ای دنیا را دیوان شعر می بینم...

از قندان حرف هایت که بگذریم ، عسل چشم هایت بدجور شیرین زبانی می کند...حتی نمک نگاهت می شود شهد و نوش جان دلم می شود ! تو مثل ماه سکوتت هم هزار حرف شیرین دارد و من با این حرف ها انقدر حواس پرت شده ام ، که هی زمین می خورم و سرم به این سنگ های نشسته در راهم می خورد !

هرچند خیالی نیست من این سر به سنگ خوردن ها را عجیب دوست دارم ! می بینی؟...دارم هنوز هم از همان هذیان های قدیمی می گویم..

راستی دستی به موهای خورشید بکش شاید دست از سر این آفتابگردان های خواب آلود بردارد !

دنیا را جور دیگری با تو می بینم وقتی که از قافیه هایت حرف های دل من می چکد...دنیا را جور دیگری با تو می بینم وقتی ردیف حرف هایت نگاهم برای تو است !

خوشبحال من که با تو ، همیشه در پشت تمام دلهره هایم امید تراوش می کند ، یا اینکه پشت پلک های خمار بغض هایم نسیم لبخندی می وزد...خوشبحال من که تو را دارم!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( دوشنبه 92/10/30 :: ساعت 5:10 عصر )
»» بهشت چشم هایت...


                                                                           

انگار یک گلستان شهد گل نوشیده ام...انگار با شبنمِ روی گونه های نیلوفر طهارت کرده ام....انگار یک دسته از پروانه های عاشق مرا به شوق سرودن این واژه ها واداشته اند....انگار یک بهشت مرا درون خودش بلعیده است و چشمم فقط دارد طراوت و شادابی می بیند....

احساس می کنم روی یک ساقه از گل یاس نشسته ام و سبک تر از همان گل های ناز پرورده اش دارم بوی تو را در هوای بهشتی استنشاق می کنم....و کمی آنطرف تر مثل یک نسیم ملایم کسی دارد مرا با بال فرشته ای نوازش می کند.....انگار هر چه چشم است دارند مرا اشاره می دهند...

من حس یک برگ از یک گل سرخ را دارم که روی رودی شیرین و زلال دارد مسیر این بهشت را طی می کند و هر کجا بزمی هست...هر کجا نگاه مستی هست...به تماشا می نشیند و لبخند سرخ رنگش تمام نمی شود....و من سرخوشی را دارم در این فضا با تمام وجودم می چشم.....

این ها همه حسی است که من امروز با لبخند تو پیدا کرده ام....می بینی؟.....

انگار هر چه سیب و گیلاس و انار است دلشان جاذبه می خواهد و من با این همه غرور با تو بودن با این همه شوق از تو سرودن به افتادن این میوه های عاشق مقابل پای تو حسادت می کنم.....

حتی در بهشت چشم های تو بودن هم این حسادتم را درمان نکرد....

دوباره لبخند بزن تا من خوراک یک بهشتی دیگر شوم با طراوتی شیرین تر و هوایی دل انگیز تر....دوباره لبخند بزن تا من دوباره احساسم را برای دنیا بگویم و چشم هر چه حسود است را روی قلبم بگذارم و با همان حرارت داغ قلبم مثل اسپند های بی قرار دود شوند و دور سرت بچرخند....لبخند بزن که من دوباره در یک بهشت مرموز و بی قرار تو را سجده کنم...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( جمعه 92/7/19 :: ساعت 4:40 عصر )
»» کبوترِ آدم بَر !


                                                                         

هی چوب لای چرخ دلم نگذار....بگذار سامان بگیرد این خلوت های معنا دار زندگی ام...انقدر عطر گل و گیاه و شبنم های معطر در فضای دلم نریز...بگذار عطر نفس هایش بهشتی کند هوای دلم را...

بس کن هی حرف های رنگین کمانی نزن و هی ابر بارانی به آسمان رویاهایم نریز ...بگذار به تماشای حرف هایش بنشینم و از آسمان خیس چشم هایش زندگی بنوشم.....

هی به پای گیر کرده ام در باتلاق سرد دنیا نپیچ...بگذار پای دلم از سینه گرم و در حال تپیدنش جدا نشود...اصلا حواسم را پرت نکن تو داری مثل کلاغی سرم را می خوری با سر و صدای مسخره ات......بس کن کابوس جدایی...با تو ام...بس کن....

گفتم کلاغ....یادش بخیر کلاغ هم کلاغ قصه های قدیم که همیشه به رسم ادب به خانه نمی رسیدند تا صدای نامبارکشان خلوتی را بر هم نزند....بگذریم...

باید بروم دوباره یک رنگ تازه انتخاب کنم برای رویاهایم.....این روز ها حتی رنگ ها هم جوابگوی خاطرات مکرر من نیستند...حتی نقاشی ها هم نمی دانند باید کدام تصویر را برای یک جان در حال صعود ترسیم کنند....

می دانی.....دوست دارم کمی گندم بگیرم....بعد به یک حریم معنوی پناه ببرم....آنوقت دانه دانه گندم در دهان کبوتر هایی که بالشان...نگاهشان...چشم های خیره و نمناکشان بوی تو را می دهد بگذارم و با همان ها حرف دلم را بگویم.........شاید به تو برسانند....

نه...منظورم کبوتر نامه بر نیست....من یک کبوتر خاطره بر می خواهم....یا اصلا یک کبوتر آدم بر می خواهم.....شاید بالی مرا بر دوش تو بنشاند....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بــــ ـــ ـــی یـــــــار ( پنج شنبه 92/7/4 :: ساعت 11:43 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حال نمناک دلـــ ــــــ ـــم
طلوع جاودانه...
بی عنوان !
خود نوشت !
رها نشو در باد...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 64
>> مجموع بازدیدها: 461692
» درباره من

نگاهم برای تو
بــــ ـــ ـــی یـــــــار
دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم . شاید عادت بدی باشه ولی به همه عشق می ورزم .

» فهرست موضوعی یادداشت ها
هنر و ادبیات[135] . هنر وادبیات[4] . پیامبر رحمت .
» آرشیو مطالب
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
اردیبهشت 94
فروردین 94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اقلیم احساس
در انتظار آفتاب
دوستانه
وسعت دل
سامع سوم
نجوای شبانه
لبخند ماه
روز وصل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب